اي دل ز جفاي يار منديش

شاعر : عطار

در نه قدم و ز کار منديشاي دل ز جفاي يار منديش
گل مي‌طلبي ز خار منديشجوينده‌ي در ز جان نترسد
از کام و دهان مار منديشبا پنجه‌ي شير پنجه مي‌زن
از خنجر هر عيار منديشمردانه به کوي يار درشو
از گفتن ننگ و عار منديشگر نيل وصال يار بايد
گر خصم بود هزار منديشچون با تو بود عنايت يار
از گشتن سنگسار منديشچون يافته‌اي جمال او را
تسليم شو و ز دار منديشمنصور تويي بزن اناالحق
در تاب زهر غبار منديشعطار تويي چو ماه و خورشيد